در یکی از جمعه های آخر هفته نوری را مشاهده می کند از یکی از خانه های نزدیک مسجد؛ به سوی خانه می رود و می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (عج) در یکی از اتاق های خانه تشریف دارند و در میان اتاق، جنازه ای قرار دارد که پارچه سفید روی آن کشیده شده است.
ایشان می گوید:هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم ؛سلام کردم ،حضرت به من فرمودند:چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنجها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید(اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمودند:این بانویی است که در دوره کشف حجاب (در زمان رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد،تا چشم نا محرم به او نیفتد!!
شیفتگان حضرت مهدی (عج) 3/158
پیر مرد با کمال سادگی گفت: این قفل دو عباسی(هشت شاهی ) ارزش دارد، من آن را به هفت شاهی میخرم، زیرا در معامله دو عباسی، بیش از یک شاهی منفعت بردن بی انصافی است.
پیر زن با ناباوری گفت:من التماس کرده ام اما هیچ کس راضی نشد این قفل را به سه شاهی از من خریداری کند. سر انجام پیر مرد هفت شاهی پول به زن داد و قفل را خرید. هنگامی که پیر زن رفت، امام (عج) به من فرمود: آقای عزیز دیدی، این طور باشید تا ما به سراغ شما بیاییم، چله نشینی لازم نیستعلم جعفر لازم نیست،عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید.در تمام این شهر، من این پیر مرد را انتخاب کرده ام، چون دین دارد و خدا را می شناسد. هفته ای بر او نمی گذرد مگر این که من به سراغ او می آیم و از او دلجویی و احوالپرسی می کنم.
ملاقات با امام عصر (عج) 268
ادامه مطلب |